سلامت نیوز:گروه بعد با بوق و پرچم و قهقهه سوار شدند. درهای اتوبوس كه بسته شد یكی داد زد: «حالا عقدهها رو خالی كنیم: احمدِ عابدزاده» و جمعیت دم گرفت: «هوو..هووو..هوو..هوو»، «مهدی مهدویكیا.. هوو..هوو..هوو..هوو..» صدای جیغ و بوقهای ممتد هم به دنبالش؛ اتوبوسی كه از ورودی شرقی مجموعه آزادی راهی به سمت استادیوم صد هزار نفری در حركت بود، پر از زنانی بود كه با خاطره تیم ملی دوران نوجوانیشان داشتند به سمت اولین تجربه حضورشان در آزادی میرفتند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،روز پنجشنبه 18 مهر ماه 1398 اتوبوسها بارها رفتند و آمدند تا 4 هزار تماشاگر زن را از ورودی به مقصد برسانند. فارغ از فاصله روی نقشه شهر تهران، روز پنجشنبه میزان نزدیك شدن به استادیوم را از اضافه شدن تعداد چهرههای خندان زنانی كه از پنجره ماشین به بیرون آمده بودند و پرچمهای ایرانی كه توی هوا تكان میدادند، میشد حدس زد و افزایش ماموران راهنمایی و رانندگی و سربازهایی كه برای چهرههای خندان گاهی دست هم تكان میدادند.
جلوی ورودی شرقی به این تركیب، حضور خبرنگاران ایرانی و غیرایرانی كه دوربینها را به سمت سوژههای فراوان و رنگ به رنگ نشانه رفته بودند هم افزوده شد.
انبوه رنگها از در آهنی بزرگ وارد و به صف انتظار درون محوطه اضافه میشدند تا نوبت اتوبوسسواری كوتاهشان برسد. در صف انتظار صدای مامور نیروی انتظامی میآمد كه بیوقفه و مدام تكرار میكرد: «خواهران عزیز فقط اگر بلیت دارید در صف بایستید، بانوان گرامی، خواهرانی بودند كه مجبور شدند برگردند، فقط با بلیت میتوانید وارد استادیوم شوید.» و هر بار صدایش در صدای ممتد بوقها میپیچید و كمرنگ میشد، بوقها لحظهای از نفس نمیافتادند.
مقصد اتوبوسها صف كنترل بلیت بود. در تمام روزهای قبل مسابقه، از خیل مردانی كه در شبكههای اجتماعی میخواستند زنان را راهنمایی كنند كه در استادیوم چه كنند و چه ببرند و چگونه وارد شوند، عدهای هم بودند كه نام «تونل» را میبردند.
تونل همان فضای سربسته بعد از گیت كنترل بلیت است كه به سمت جایگاهها میرود. تونل فضای سربسته تاریكی است كه در انتهایش نور هست و نمای سبز زمین چمن. تونل جایی است كه روز پنجشنبه آن شور و شادی قبل از ورود را برای بعضیها تبدیل به بهت كرد و برای بعضیها به یك جنون كوتاه، آنهایی كه طول تونل را دویدند و رو به نور و زمین سبز جیغ كشیدند: «ما آمدیم!»
سِحرِ فوتبال
سال 1986دیهگو آرماندو مارادونا با دست و سر توپ را راهی دروازه تیم انگلستان كرد چهره بزرگ فوتبال آرژانتین به آن گل گفت: دست خدا. سال 1994 روبرتو باجو، پشت نقطه پنالتی ایستاد و به سمت دروازه برزیل شوت كرد، توپ از بالای دروازه خارج شد تا یكی از تراژدیهای تاریخ فوتبال رقم بخورد و باجو را تا همیشه زیر سایه خودش بگیرد.
این معجزهها و تراژدیهای كوچك و بزرگ فوتبال بودند كه روزی از صفحه تلویزیون و لابهلای مجلات ورزشی با كودكیهای نسل حالا 30 و 40 ساله امروز آمیختند. پوسترهای این نامها روی دیوارهای اتاقهای نوجوانان میچسبید و تب فوتبال كه اوج میگرفت گاهی عكسهایشان هم دور از چشم مدیر و ناظم در مدرسههای دختران دست به دست میشد تا هیجان ممنوعه هواداری را تبدیل به اولین تجربههای فوتبالیشان كند.
روز پنجشنبه ماموران حاضر در جایگاههای زنان، ناظر بر تماشاگران بودند. اینبار هواداری با صدای بلند فریاد زده میشد و ناظمان ورزشگاه تماشا میكردند و گاهی تذكر میدادند: «دخترها جوری رفتار كنید كه این بازی آخر نباشد.» برخی از این «دخترها»ی مورد خطاب البته زنان میانسالی بودند كه دستهایشان را با قدرت به هم میكوبیدند تا ببینند تشویق ایسلندی چه طعمی دارد.
بعضیها هم مادران جوانی كه دست دخترهای كوچكشان را در دست داشتند و با هر گلی كه به نفع ایران وارد دروازه كامبوج میشد همراه هم به هوا میپریدند. «برای خودتون میگم، اینكارها رو بكنین دیگه راهتون نمیدن.»
این تكجمله تیم انتظامات بود كه جدا از ماموران پلیس زن حركت میكردند تا وقتی در جایی و گوشهای از جمعیت نامی از سحر خدایاری برده میشد میرسیدند تا تذكر بدهند، یك نفرشان با گروهی وارد بحث شد: «من خودم استقلالیام، همه من رو میشناسن اما شعار ندین.»
و اندرز ماموران را تكرار كرد: «جوری رفتار كنین كه این بازی آخر نباشه.» ورود به استادیوم آزادی دههها است كه به تعویق افتاده بود و حالا وعده «دفعه بعد» هم بر زبان ماموران انتظامات جاری بود برای حفظ آرامش بازی پنجشنبه. آن دسته از هوادارانی كه با خودشان پرچم و شعار استقلال و پرسپولیس هم به همراه آورده بودند البته از حالا روی دفعه بعد و دفعههای بعد حساب كرده بودند. تیم ملی بازی میكرد و گل میزد و هواداران آبی و قرمز نقشه بازیهای لیگ را میكشیدند.
بیرون پشت درجمعیت مردان از دور دیده میشد اما صدایی نمیآمد؛ صدایی هم اگر بود در میان حجم صدای تماشاگران زن مجالی برای شنیده شدن پیدا نمیكرد. فاصله میان جایگاه زنان و مردان با سكوهای خالی از جمعیت جدا میشد.
استادیوم آزادی جای فراوان داشت و بلیت كم. هزاران جای خالی باقی ماند كه سهم زنانی كه پشت درهای استادیوم ماندند، نشد. بعضیهایشان اما بدون بلیت و از راه دور وارد استادیوم شدند، با تلفنهای همراه.
جایگاه زنان لحظهای از عكس و فیلم و سلفی گرفتن فارغ نشد اما با كمی دقت روی صفحههای مویابل میشد دید آن دوربینی كه به سمت زمین چمن و جمعیت نشانه رفته و مدام به هر طرف میچرخد بخشی از مكالمه تصویری با زنی دیگر است، خارج از استادیوم، در خیابان یا در خانه كه از راه دور دارد در این تجربه جمعی همراه میشود.
هزاران صندلی استادیوم خالی ماندند اما آن 4 هزار صندلی توانستند رنگ دیگری به استادیوم بزنند. از همان بیرون، از همان پشت درهای استادیوم اصلی این تغییر را میشد دید.
از همان حضور دستفروشهای زن كه به جمعیت فروشندگان بوق و پرچم و رنگ كردن صورت اضافه شده بودند تا كنار زمین چمن. وارد شدن زنان حتی بهانهای شد برای تغییر تبلیغات كنار زمین كه این بار به تصرف یكی از برندهای تولید محصولات بهداشتی زنان درآمده بود. حضور زنان بود كه این بار بیشتر از مسابقه برای دوربینها جذابیت داشت.
از همان لحظه ورود به استادیوم تا ساعت بعدتر عكسها و ویدیوها و نوشتن از تجربهها در شبكههای اجتماعی چرخید و چرخید. عكسهای زنان در آزادی سر از رسانههای بزرگ درآوردند و «روز تاریخی» نام گرفتند.
ایران 14 گل به كامبوج زد اما باز هم بازی روی سكوی تماشاگران برای دوربینها جذابتر بود. عكاسان دور زمین لحظهای را برای ثبت چهرهها از دست نمیدادند. روی سكوهای روز پنجشنبه استادیوم آزادی انگار مارادونا داشت مدام گل میزد. روز هشتم آذر سال 1376 مدرسهها به دو دسته تقسیم شدند، آنها كه زنگ آخر را تعطیل كردند تا بچهها بدوند سمت خانه و بازی ایران و استرالیا را ببینند و آنها كه گفتند قانون، قانون است و مدرسه تعطیل بردار نیست.
مدرسههای دخترانه زیادی در این دسته دوم بودند، بعد از آن دیگر بسته به لطف معلمها داشت كه حضور پنهان رادیوها را اجازه بدهند یا نه. بازی پلیآف آسیا-اقیانوسیه در دور مقدماتی جام جهانی فوتبال ۱۹۹۸ فرانسه نام كاملتر مسابقهای بود كه برای دانشآموزان آن روزگار تا همیشه با همان نام «ایران - استرالیا» شناخته میشود.
این همان روزهایی است كه مدرسههای دخترانه بعد از هر بار بازی تیم ملی پر میشد از اسم احمدرضا عابدزاده، مهدی مهدویكیا، رضا شاهرودی، مهرداد میناوند، حمیدرضا استیلی و علی دایی و خداداد عزیزی. بیست و اندی سال بعد این نامها دوباره جان گرفتند.
در میان هزاران زن تماشاگر روز پنجشنبه در آزادی، كم نبودند كسانی كه با یاد همان قهرمانان نادیدهشان از تونل گذشتند، به عقب برگشتند، پوسترهای عابدزاده و مهدویكیا به دیوار اتاقشان زدند و به زمین چمن كه رسیدند باز نوجوان شده بودند.
نظر شما